معرفى سه تن از بزرگان معاد...
بسم رب العارفين
با سلام و عرض خسته نباشيد خدمت تمام عزيزان و دوستان خوبمون. در اين پست تصميم بر اين شد كه سه تن از اولياء خدا رو به شما معرفى كنيم كه بنده به شخصه علاقه ى شديدى به اين عزيزان دارم خداوكيلى من ميدونم دارم چى ميگما.... ميدونم فقط به من دل بديد و با دلتون بخونيد اين داستان هارو...
1-شيخ رجبعلى خياط: عارف روشن ضمير جناب شيخ رجبعلى نكوگويان ملقب به خياط كه ايشون ترقيات زايد الوصفى در معنويات داشتن يك شبه... ايشون بخاطر فرار از شهوت در سن 23 سالگى ديده ى برزخى شون باز شد حالا به يك داستان از شيخ توجه كنيد:
به ريشش چه كار دارى!؟
اطلاع از ما فى الضمير شيخ رجبعلى خياط
از قول يكى از شاگردان شيخ نقل شده شبى وارد جلسه شدم قدرى دير شده بود و شيخ مشغول خواندن دعا بود. چشمم به يكى از افراد جلسه افتاد كه ريشش را تراشيده در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه اين شخص چرا ريشش را تراشيده است؟ ناگهان جناب شيخ كه پشت به من بود و رو به قبله دعا را متوقف كرد و گفت: " به ريشش چكار دارى!؟ ببين اعمالش چطور است. شايد يك حسنى داشته باشد كه تو ندارى" اين را گفت و مجددا دعا را ادامه داد...
2- حضرت جعفر آقاى مجتهدى: عبد صالح عالم روشن ضميرو سالك خبير جناب جعفر آقاى مجتهدى مرد عجيبى كه كسى سر از كارهايش در نياورد. ايشون از آن دسته آدمهايى بود كه مرتب در كوه خضر چله نشينى ميكرد كسى ايشان را نشناخت شاگرد براى خود نپذيرفت چون ميگفت در برزخ محلى را ديدم كه علما منتظر مريدان خود هستند و گرفتارند. اين عالم در 17 سالگى در قبرستان تبريز در قبر ميخوابيد و مناجات ميكرد شبها تا اينكه شبى از غيب گفتند اين راه توست اگر ميخواهى. ايشونم به خانواده خداحافظ گفته و بسوى نجف مشرف شد بماند به كمك على (ع) و صاحب الزمان به كجاها كه نرسيد...
آقاى مجتهدى در حج
يكى از دوستان آقاى مجتهدى تعريف ميكرد: در سفرى كه به حج داشتم در كنار خانه ى خدا نشستم به شكاف ديوار نگاه كردم و به ياد على (ع) افتادم و گريه ميكردم كه چه ها براى على پيش آمد ناگهان شخصى كنارم آمد و نشست و از على (ع) تعريف كرد و من رو گريه گرفت بعد از نيم ساعت كه صحبت كرد رفت. من به خودم آمدم كه اين كه بود چقدر صداش و لحن حرف زدن و تكيه كلامش ( آقا جان!) شبيه آقاى مجتهدى بود.جوابى نداشتم بعد از اينكه از حج برگشتم خدمت ايشون مشرف شدم تا منو ديد به من گفت: آقا جان! آن شب چه چيز از على در حج يادت آمد كه آنطور گريه كردى....
3- مجتهد اعلم سالك خبير و آگاه مرد ملكوتى مرد خدا از عجايب عارفان معشوق بنده دوستدار خدا عاشق خدا مردى كه روزانه هزار نفر جلوى در خانه اش منتظر بودند لحظه اى به درد آنها برسد و شفا دهد يكى از ياران مهدى زهرا فقط با 3 كلمه ميتونم توصيفش كنم: عجيب عجيب عجيب.... جناب آقاى شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى (ره) ديگه نميدونم چى بگم نميدونم... كه فقط به اين جمله اكتفا ميكنم كه از علامه طباطبايى (ره) پرسيدن چگونه ديدى شيخ را. گفت به همين اكتفا ميكنم به عنوان بزرگترين كرامت ايشان كه اگر شيخ ادعاى پيغمبرى ميكرد من اولين نفرى بودم كه بهش ايمان مياوردم دوستان مطمئن باشيد منم ايمان مياوردم.... به خدا مياوردم ديگه خودتون ببينيد چيه... داستان هاى ايشون چون كمى دل ميخواهد تعريف نميكنم... يا نه يكى از كوچكترين كراماتشون رو تعريف ميكنم:
يكى از ارادتمندان شيخ نقل ميكند شيخ به من گفت به كوهى در نزديكى يزد برو و از بالاى كوه در ساعت 5 صبح گياهى ميرويد آن را براى من بياور. من به دهى كه نزديك آن كوه بود رسيدم. اهالى ده گفتند به آن كوه نرو كه جن و روح هاى خبيثه و ... دارد اذيتت ميكنند. من گفتم نه شيخ گفته بايد شب را در كوه بخوابى. هرچه گفتند من گوشم بدهكار نبود كه نبود. به پاى كوه رسيدم همين كه غروب شد ديدم بله..... صداهايى از كوه مى آيد و اسب چموشى ميكند و به بالا پايين ميپرد. ديدم با اين وضع نميشود بلند شدم و با صداى بلن گفتم: من فرستاده ى شيخ حسنعلى نخودكى هستم اگر مرا اذيت كنيد از شما به شيخ شكايت ميكنم ديگر تا صبح صدايى نشنيدم جز اينكه يكى از بالاى كوه گفت غلط كرديم اشتباه كرديم.....
آدم وقتى حكايات اين اهل دلهارو ميشنوه از مسلمون بودنه خودش پشيمون ميشه كه اينام مسلمون بودن ما هم مسلمونيم... اگه دوستان خواستيد داستان هاى شيخ نخودكى رو تو پست هاى بعدى تعريف ميكنم...
منبع ها و كتاب هاى اين بزرگواران رو ميگم اگه خواستيد بخريد و مطالعه كنيد:
كيمياى محبت ( شيخ خياط) - در محضر لاهوتيان ( حضرت آقاى مجتهدى) - نشان از بى نشانها ( شيخ نخودكى )
بر قامت مهدى زهرا صلوات....
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: