وبلاگ رسمی علی ترکاشوند | ||||||||||
|
مزاح شیخ و ناصر الدین شاه ( درس،13
) جناب آقای شیخ هادی نجم آبادی از جملە روحانیان محترم تهران بود و به
اندازه ای عزت نفس داشت که بیشتر اوقات علناً در حضور شاگردانش می گفت: «من حتی به
سلطان هم اعتنایی ندارم». این سخن کم کم به گوش ناصر الدین شاه رسید. روزی شاه
تصمیم گرفت، نزد شیخ برود تا هم به شیخ محبت نماید و هم در این باره شوخی با مزه ای
با او کند. وقتی سلطان از در وارد شد، شیخ در حال نشسته، سری به علامت احترام پایین
آورد، ولی از جایش حرکت نکرد. ناصر الدین شاه که قصد تفریح و نیز طبع شعری داشت،
گفت: ایـها الشیـخ سخندان حکـیـم گفته بودی من ندارم از تو بیم می توانم گردنـت کردن دو نیم شیخ دستهایش را به نشانە تسلیم بلند کرد و گفت: «اعوذ بالله السمیع
العلیم من الشیطان الرجیم». شاه از این حاضر جوابی و قافیه «شیطان رجیم» بسیار خندید و به شیخ صلە
کافی و وافی داد.
دیوانه نما دیوانه نمای عاقلی را نزد معاویه بردند.معاویه گفت:آیا از قرآن چیزی می
دانی؟گفت:میدانم و بسیار نیکو هم میدانم.معاویه گفت:بخوان.چنین
خواند: «بسم اللّه الرّحمن الرحیم.اذا جاء نصرالله والفتح و رأیت النّاس یخرجون
من دین اللّه افواجاً!!» معاویه به قصد مچ گیری فریاد زد:صبر کن صبر کن، غلط خواندی،یخرجون غلط
است و یدخلون صحیح است.یعنی مردم را میبینی گروه گروه در دین خدا داخل میشوند.آن
مرد بلافاصله جواب داد:این که میگویی مربوط به زمان پیغمبر(ص) بود نه زمان تو.تا
تو حاکم مسلمانان باشی مردم گروه گروه از دین خارج میشوند. (درس ،
7) در زمان هارون الرشید ، مردی ادعای پیامبری کرد . او را پیش هارون
الرشید آوردند . خلیفه دستور داد تا پیامبر دروغین را تازیانه بزنند . او را بر زمین انداختند و پشت و پهلوی او را با شلاق
سیاه کردند ، و آن بدبخت ، موقع شلاق خوردن ، ناله و فریاد می
کرد و خیلی بی صبری می نمود . مأمون که کودکی بیش نبود و در آن جلسه حضور داشت ، نزدیک آمد و خطاب به
آن مرد گفت : فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل (احقاف /34) صبر کن همانگونه که پیامبران الوالعزم صبر کردند. (درس ،4)
پیامبر دروغی لطيفه ها متناسب با موضوعات دروس
پيش دانشگاهي فقیر و مأمون . مردي خر گم کرده بود ، در شهر مي گشت و شکر مي گفت . گفتند چر ا شکر ميکني؟ گفت از بهر
آنکه برخر ننشسته بودم وگرنه من نيز امروز چهارمين روزي بود که گم شده بودم !( درس،
4 ) معارف
مردي به عربي که به جهت کسب روزي بسيار جزع و فزع مي کرد گفت : مگر آيه
ي «وُ رِزقَکُــم فِـي السُمــاء ...» (و روزي شما در آسمان است ...) را را در قرآن
کريم نخوانده اي ؟ گفت : چرا خوانده ام ، ولي نردبان به اين بلندي از کجا گير
بياورم ؟!(درس ، 6) معارف حکایت (تبلیغ نازیبای دین) ( درس ، 10 ) فردی با صوت نازیبا، مشغول تلاوت قرآن بود. صاحب دلی بر او گذشت و گفت:
ماهیانه چه مبلغی برای تلاوت قرآن دریافت می کنی؟ قاری قرآن گفت: مبلغی در قبال
تلاوت قرآن دریافت نمی کنم. فرد صاحب دل دوباره پرسید: پس چرا به خود زحمت تلاوت را
می دهی؟ تلاوت کننده قرآن گفت: برای رضای خدا می خوانم. فرد صاحب دل گفت: رضای خدا
در این است که بدین شیوه قرآن را تلاوت نکنی. سعدی در این حکایت و در چندین حکایت دیگر در کتاب ارزشمند گلستان به این
مهم پرداخته است و بر این باور است که اگر قرار است سمبل یا نمادی از دین (تلاوت
قرآن، اذان، موعظه و...) به جامعه عرضه شود، باید زیبا و دلپذیر ارائه گردد که سبب
رونق بازار مسلمانی شود، نه سبب رکود آن. به همین سبب در این حکایت از صوت نازیبای
قاری قرآن انتقاد می کند و می گوید:
ببری رونق مسلمانی جالب اینکه مولانا هم در مثنوی به نوعی دیگر، از نازیبا معرفی کردن دین انتقاد می کند و در حکایتی نغز
از مؤذن بدصدایی در آبادی سخن به میان آورده است که نیمی از مردمان آن مسلمان و نیم
دیگر کافر بودند و او همچنان اذان می گوید و به اعتراض مسلمانان توجهی نمی کند. تا
اینکه صدای ناهنجار او سبب می شود، دختر کافری که قصد داشت مسلمان شود، تصمیم خود
را رها کند. پدر دختر که نمی خواست او مسلمان شود، با خشنودی از این واقعه شوم برای
تشکر از مؤذن بدصدا، هدیه هایی به ارمغان برای او می آورد و می
گوید:
بنده تو گشته ام من مستمر
سوره سجده دار علامه حلی در کودکی نزد دایی خود به درس و بحث مشغول بود اما گاهی به
سرشت کودکانه ئ خود از درس خواندن خسته می شد و از نزد دایی خود فرار می کرد . دایی
هم دنبال او می دوید ، و چون سریع تر از علامه می دوید ،به او می رسید ،اما همین که
می خواست او را بگیرد علامه حلی یکی از آیه های سجده دار قرآن را می خواند و دایی
مجبور می شد به سجده برود . به این ترتیب علامه حلی فرار می کرد. ( درس ،4) حكایت شده كه یك نفر كه از اهالى بصره بود با شخصى كه از اهل كوفه بود
درگیر شدند بصرى به كوفى گفت : اگر یك سیلى به روى تو بزنم تو پرت مى شوى به مدینه
، كوفى گفت : در این صورت دوست دارم یك سیلى دیگر به آن طرف صورتم بزنى تا خدا حج
را نصیبم گرداند و با دست تو به حج بروم ( درس ، 6) . نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|