مطالعه موردی دخالت امریکا در تحولات گرجستان
نقش عوامل خارجی در تحولات جمهوریهای شوروی سابق
عباس محمدی/ کارشناس ارشد علوم سیاسی و روابط بینالملل
بررسی تغییر و تحولات در کشورهایی که پیش از این متعلق به مجموعه اتحاد جماهیر شوروی بودند برای کشورهایی که در حال حاضر در نوک پیکان سیاست متخاصمانه امریکا قرار دارند بهخصوص کشورهایی که در مجاورت آسیای مرکزی و قفقاز جای گرفتهاند، همواره حائز نکاتی ارزنده و مفید است، از آنرو که این تغییرات میتواند در معادلات سیاسی و امنیتی منطقه تاثیراتی مستقیم بر جا گذارد.
از سوی دیگر تجربه جمهوری اسلامی ایران در جریان اغتشاشات دهمین دوره انتخابات، همچنین نا آرامیهای مشابه در برخی کشورهای دیگر ثابت کرد از منظر جامعهشناسی سیاسی حوادثی که در کشورهای یاد شده بهوقوع پیوست قابلیت تسری به سایر مناطق را دارد. در واقع امریکا از تغییرات یاد شده به مثابه الگویی برای تغییر رژیم در کشورهای غیر همسو با سیاستهای خود نظیر جمهوری اسلامی ایران استفاده میکند.
مقاله حاضر با این پیشفرض که تغییرات به وقوع پیوسته در جمهوریهای شوروی سابق، ضمن موافقت نیروهایی از داخل، بیشتر متأثر از برنامهریزی کشورهای غربی بهویژه امریکا بود در صدد است نشانهها و شواهد مداخله امریکا را مورد بررسی قرار دهد و الگویی کلی از فرایند اجرایی و عملیاتی آنها به دست دهد تا امکان پیشبینی این تحولات در سایر کشورها فراهم شود. مقاله، مطالعه موردی خود را بر تحولات جمهوری گرجستان متمرکز میکند.
مقدمه
اخبار و گزارشهای رسانهها، جابه جایی و تغییر حاکمان در جمهوریهای گرجستان، اوکراین و قرقیزستان را انقلاب نامیدند. با وجود این به نظر میرسد این اطلاق از مبانی نظری محکمی برخوردار نیست. براین اساس با وجود تغییر نخبگان در این کشورها ساختار حکومت دچار تغییرات اساسی نشد. همچنین ارزشهای حاکم بر جامعه بر خلاف دوران انقلاب که با دگرگونی اساسی مواجه است، با چالشی بنیادین رو به رو نشد.
در حوزه علم سیاست مفاهیمی همچون انقلاب، کودتا، شورش، اصلاحات و غیره برای دگرگونیهای اجتماعی صورتبندی شده است. این کلیدواژگان هر یک بر گونهای از تحولات سیاسی دلالت میورزد. از سوی دیگر معیارهای چندی برای شناسایی نوع تغییر و تحولات سیاسی در بین نظریهپردازان علوم سیاسی مطرح است. عامل ایجاد تغییر از نظر جغرافیایی که ناظر بر درونزایی یا برونزایی آن است از شاخصهای مهم در تحلیل و بررسی دگرگونی در کشورهای مشترکالمنافع است. در تغییر برونزا نیروی اصلی تغییر یا انگیزه اصلی ایجاد تغییر از مقتضیات خارجی نشئت میگیرد. در بررسی فرایند تحولات کشورهای یادشده، مشاهده میشود که نیروهای موثر خارجی از ابزارهای مختلف برای دستیابی به اهداف خود بهره بردهاند. از جمله ابزارهای اصلی آنها "شبکههای رسانهای" هستند که با شکلدهی به افکار عمومی و تهییج آن بر تصمیمگیری مقامات سیاسی کشورها تاثیر میگذارند.
لويتسكي و وي بر این باورند که ظهور سازمانها و شبكههای متعهد به دمکراسی و حقوق بشر نقش بهسزایی در تضعیف رژیمهای اقتدارگرا داشته است. به زعم آنان شبکههای بینالمللی که به واسطه گسترش و تکثیر سازمانهای بینالمللی حقوق بشر و دیگر نهادهای بینالملل غیر دولتی تقویت میشوند، توجه جهانی را به موارد نقض و تضییع حقوق بشر جلب نموده و دولتهای غربی را برای اقدام علیه آنها تحت فشار قرار میدهند. در واقع، اقدامات این سازمانها به منزله ساز و کاری اساسی در حمایت از گروههای اپوزیسیون عمل میکند. گروههای دانشجویی در انقلابهای مخملی با برخورداری از این حمایت توانستند اقدامات خود را در خارج از کشورشان مورد توجه قرار دهند. پيوند ميان این گروهها و موسسه جامعه باز جرج سوروس و دولت امريكا، شاهدی بر ويژگي نئو امپرياليستي اين گونه انقلابها در صربستان، گرجستان، مولداوي، اوكراين و قرقيزستان، است(آپوستولاوسکی، 2004). بر این اساس بسیاری از تحلیلگران، بنياد سوروس و دولت امريكا را به حمايت و برنامهريزي انقلابها با هدف خدمت به منافع غرب متهم ميكنند. دخالتهای امریکا در این کشورها باعث شد تا پس از انقلاب نارنجي در اوكراين، چندين كشور آسياي مركزي برای جلوگیری از اقدامات مؤسسه جامعه باز سوروس به شيوههاي گوناگون دست به اقدام زنند. براي نمونه، ازبكستان با توسل به زور دفاتر منطقهاي اين مؤسسه را بست و رسانه دولتي تاجيكستان نيز اين مؤسسه را به فساد و پارتي بازي متهم کرد( فلاحی، 1387، صص123-122). از سوی دیگر بسياري از نويسندگان نيز بر اهميت نقش رسانههاي مستقل در وقوع این انقلابها تاكيد ميورزند (ورش و مکفال، 2005). گزارشهای ارائه شده در خصوص رويدادهاي صورت گرفته در اين كشورها و اين حقيقت كه نتايج انتخاباتي در اين كشورها مورد منازعه قرار گرفته، نتیجه تلاش و نقش بسيار مهم رسانههاي مستقل و غربي بوده است. بنابراین آزادي مطبوعات يك شاخص نهايي براي متغير انتشار رويدادها به شمار میرود. تركيب ضعف دولتي و انتشار رويدادها ميتواند در شكلگيري يك انقلاب بالقوه مؤثر باشد. هر چند، يك انقلاب بالقوه نيز منجر به يك انقلاب نميشود. اگر چه ممكن است وضعيت سياسي يك كشور بسيار التهابآور باشد اما لزوما منجر به انفجار نميشود(فنگر، 2007، ص5) .
گزارشهای ارائه شده در خصوص رويدادهاي صورت گرفته در اين كشورها و اين حقيقت كه نتايج انتخاباتي در اين كشورها مورد منازعه قرار گرفته، حاصل تلاش و نقش بسيار مهم رسانههاي غربي بوده است (فنگر، 2007،) .بر این اساس، در پيدايش و گسترش انقلاب مخملي در اين كشورها، نباید نقش رسانههاي غربي را در تحريك عمومي ناديده انگاشت بدين ترتيب كه خبرنگاران خارجي افكار عمومي را در اوكراين همچون گرجستان اقناع نمودند كه نتيجه انتخابات از پيروز واقعي ميدان مبارزه دزديده شده است كه به موجب آن هواداران رهبران اپوزيسيون طرفدار غرب با پوشش رنگین به خيابانها ريختند و خواستار شناسايي وي شدند (کارتانیکی، 2005، ص37-52). در انقلابهای رنگین، رسانهها نقش خود را در چارچوب امكان گردش اطلاعات برای گسترش بحران در كشورهاي مورد نظر ايفا ميكنند. به عبارت ديگر، از همان بدو امر، نقش رسانههاي غربي با ايجاد بحران براي مخاطبين خود پيوند ميخورد. بهطور کلی نظریهپردازان، در خصوص نحوه مواجهه رسانه با واقعیت چهار نقش عمده را برای آن در نظر میگیرند:
1.- نقش آينه: رسانهها واقعیتها را منعكس میكنند و البته گهگاه نيز اين واقعيت را نادرست نشان ميدهند. در هر حال، واقعيت از دريچه تصاويري منتقل ميشود كه رسانهها آن را نشان ميدهند (اسپیچانی و ادرنو، 2007، ص2).
2.- نقش شاهد: رسانههای داخلی به طور طبیعی بيش از ناظرين خارجي شاهد رويدادها هستند.
3.- نقش انتقالدهنده: رسانهها خود را سخنگوي انقلابها يا گروههاي رنگين معرفي ميكنند. براي نمونه،رسانههاي غربي، هيئت و پوششی دشمنگونه از تصاوير نامزدهاي طرفدار كرملين ترسيم میکردند. در حالي كه نيروهاي سياسي طرفدار غرب در نقش ستارههاي پر تلالو ظاهر و تعريف و تمجید ميشدند. از سوي ديگر تودههاي مردمي كه در خيابانها گرد هم ميآمدند، قهرمانان اصلي تلقي معرفی ميگرديدند. رسانههاي غربي از تيموشنكو، نخستوزير اوکراین، با عناويني همچون " شاهزاده جنگي، انقلابي ميليونر، الهه انقلاب نارنجي و مريم انقلاب نارنجي" یاد میکردند (کوزیو، 2005، ص72).
4.- نقش بسيجكننده: رسانهها، ابزاری كامل براي بسيج احساسات به شمار میروند. تقريبا در انقلابهاي مخملي ياد شده، رسانهها نقشی مهم را در فرايند سرمايهگذاري بلند مدت غرب در سازمانهاي جامعه مدني بازي كردند (ستین، 2005، ص258).
وضعیت جمهوریهاپس از فروپاشی شوروی
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و حذف رسمی نظام حکومتداری مبتنی بر تمرکز دولتی و سیستم تک حزبی، دولتهای تازه تأسیس به جا مانده از این فروپاشی به یکباره با خلاء نظری و تجربه عملی برای اداره کشور مواجه شدند. از یک سو، شیوه حکومتداری سابق اعتبار و ارزش خود را از دست داده بود و از سوی دیگر نخبگان و جامعه سیاسی در این کشورهای تازه تأسیس فاقد هرگونه تجربه و حتی درک تئوریک برای ایجاد نظام سیاسی جدید بودند. فقدان درک و تجربه دمکراتیک در این کشورها، دورهای از آنارشیسم اجتماعی را به نام آزادی و دمکراسی در این کشورهای نوپا دامن زد. در واقع، میتوان مدعی شد که پروژه دولتسازی و استقلالیابی در نخستین سالهای پس از فروپاشی شوروی، مسئله ساختار و محتوای دولت را تحتالشعاع قرار داده بود. به همین دلایل، اغلب این جمهوریها طی این سالها موفق به برآورده ساختن نیازهای اساسی جامعه سیاسی خود نشدند. در این حال، تحولات جهانی، تسهیل در ارتباطات مردمی و آگاهی از تحولات و پیشرفت دیگر جوامع، بر مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم و نخبگان میافزود. در این راستا، اغلب این جمهوریها به لحاظ شرایط عینی اجتماعی – سیاسی با معضلاتی مشترک مانند فساد دولتی، ناکارآمدی اقتصادی و نظام انتخاباتی غیرشفاف مواجه بودند(کرمی، 1384 ).
تاثیرات تحولات بینالمللی
پس از وقوع حادثه یازدهم سپتامبر از دو جهت فضای سیاسی حاکم در این جمهوریها با تغییر مواجه شد. این حادثه از یک سو موجب توجه بیشتر امریکا و غرب به این جمهوریها از جنبههای استراتژیک گردید و از سوی دیگر به دلیل افزایش تأکیدات جهانی بر مفاهیمی مانند دمکراسی، فضای سیاسی داخلی این جمهوریها تحت تأثیر قرار گرفت. این مسئله در حالی به وقوع میپیوست که روسیه همچنان بر تداوم نفوذ خود در منطقه تأکید داشت. از سوی دیگر، تحول در این جمهوریها به دلیل موقعیت حائل این کشورها در میان روسیه و قدرتهای اروپایی و اتحادیه اروپا حائز اهمیت است. افزون بر این برای غرب تأمین انرژی و روابط اقتصادی با کشورهای حاشیه خزر نیز مهم است. امریکا به طور مشخص به دنبال کاهش نفوذ روسیه و ایجاد نظامهای همسو با غرب در این منطقه است. امریکا تحت عنوان حمایت از حقوق بشر و دمکراسی و از طریق اعطای کمکهای مالی به برخی از گروهها، احزاب سیاسی و سازمانهای غیردولتی و تبلیغات گسترده رسانهها در جهتدهی به مطالبات مردم در راستای منافع و گسترش نفوذ خود تلاش میکند، ضمن اینکه هدف دیگر امریکا از نفوذ بیشتر در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز، کنترل روسیه، چین و ایران است(امیراحمدیان، 1387).
گرجستان؛ پیش از براندازی
در جریان بروز انقلاب مخملی در گرجستان بحثهای فراوانی مبنی بر میزان و چگونگی دخالت امریکا در این جابهجایی قدرت در میان تحلیلگران مطرح شد. به گمان اغلب تحلیلگران این جابهجایی با نظر مساعد و حمایتهای مؤثر مقامهای امریکایی و به ویژه سفیر این کشور در گرجستان همراه بوده است. مطابق با ادبیات معمول، این گمان دو نتیجه را القا میکرد: نخست؛ دولت جدید در گرجستان در مقایسه با دولت گذشته منافع امریکا را در منطقه بیشتر تأمین خواهد کرد و دوم؛ حذف شواردنادزه و به قدرت رسیدن ساکاشویلی برای روسیه در روند رقابت با امریکا در این منطقه، یک شکست تلقی میشود. موقعيت ژئوپولیتيكي گرجستان در نقش پل ارتباطي مسكو با درياي سياه و آبهاي گرم جهان، به همراه مناقشه بر سر جمهوريهاي آبخازيا و اوستياي جنوبي، گرجستان را به كشوري مهم در سياست خارجي روسيه تبدیل کرده است .
با وجود این، گرجستان از زمان استقلال در سال 1992، همواره برای سیاست روسیه در قفقاز و حتی جامعه کشورهای همسود یک معضل و چالش آزار دهنده بوده است. گرجستان در سال 1993 آخرین عضوی بود که به جامعه کشورهای همسود پیوست. در آن زمان نیز گرجیها نگران این مسئله بودند که نپیوستن آنها به این جامعه موجب گسترش بحران جداییطلبی در آبخازیا شود، زیرا به گمان گرجیها این بحران توسط روسیه حمایت و دامن زده میشد، هنگامی که چند روز بعد روسیه
به طور آشکار دولت گرجستان را در جلوگیری از گسترش بحران مورد حمایت قرار داد. صحت این موضوع تا حد زیادی آشکار شد (بروس، 2005).
همچنین وجود مرزهای مشترک میان گرجستان و جمهوری خودمختار چچن همواره یکی از دلایل حساسیت – و در برخی موارد تنش – میان روسیه و گرجستان بوده است. هنگامی که در سال 1999 بار دیگر جنگ میان روسیه و جداییطلبان چچن آغاز شد، روسها انتظار مساعدت بیشتری از گرجستان برای کمک به سرکوب جداییطلبان داشتند. به همین دلیل هنگامی که با پاسخ منفی شواردنادزه مواجه شدند، تنشها و اختلافات میان روسیه و گرجستان تشدید شد. به گفته زینوباران روسیه در این زمینه به شدت از شواردنادزه ناخرسند بود. در جریان این جنگ، گرجستان هزاران نفر از پناهندگان چچنی را پذیرفت و آنها را در منطقه دره پانکیسی، جایی که هزاران نفر از شهروندان چچنیالاصل برای سالها در آن زندگی میکردند، جا داد. به گفته باران وقتی یلتسین از شواردنادزه برای استفاده از پایگاههایی در گرجستان به منظور افزایش حملات علیه نیروهای چچنی در سال 1991 درخواست کمک کرد، شواردنادزه با این درخواست به علت ترس از کشیده شدن جنگ به گرجستان، مخالفت کرد. از آن پس روسیه فشارهای سیاسی و اقتصادی فراوانی را بر گرجستان از طریق تحمیل رژیم ویزا، قطع انتقال گاز در اواسط فصل زمستان و متهم ساختن آنان به پناه دادن به شورشیان چچن، وارد کرد (زینو باران،2000، صص 234-221).
در سالهای بعد سیاستهای غربگرایانه شوارد نادزه مورد انتقاد روسها قرار داشت به گونهای که حتی در حادثه سود قصد به جان شوارد نادزه انگشت اتهام به سمت روسیه نشانه رفت. در آخرین موارد اختلافی میان روسیه و گرجستان ، در سپتامبر 2002 در جریان حمله جنگجویان چچنی به یک هلیکوپتر نظامی روسیه که منجر به کشته شدن 118 نظامی روسیه گردید، جنگندههای روسیه مناطقی را در خاک گرجستان بمباران کردند که موجب کشته شدن یک نفر و زخمی شدن چند تن دیگر شد. این حمله به شدت از سوی رهبران گرجستان محکوم گردید و وزارت خارجه امریکا نیز آن را محکوم کرد.
همچنین گرجستان غیر از روسیه تنها کشوری بود که میتوانست با توجه به مشکلات مسیر ایران و ارمنستان، امکان انتقال انرژی منطقه قفقاز و حتی آسیای مرکزی را فراهم کند. به همین دلیل روسیه در راستای سیاستهای نفتی خود از ایفای چنین نقشی توسط گرجستان خشنود نبود. ویکتور کالیوژنی نماینده سابق روسیه در امور دریای خزر هنگام آغاز رسمی عملیات احداث خط لوله باکو – تفلیس – جیهان ، احداث این خط لوله را به شدت مورد انتقاد قرار داد و آن را یک خط لوله غیر اقتصادی عنوان کرد.
سرانجام پس از حادثه 11 سپتامبر حضور نیروهای امریکایی در گرجستان و تلاش این کشور برای بازسازی ارتش گرجستان همچنین تمایل شدید گرجیها برای پیوستن به ناتو و کوششهایی که در این زمینه صورت گرفت و در نهایت انعقاد پیمان امنیتی میان ترکیه، گرجستان و آذربایجان به منظور تأمین امنیت خطوط لوله انرژی، موقعیت روسیه را در گرجستان به شدت تضعیف کرد.
برخلاف وضعیت تنشآلود در روابط روسیه و شوارد نادزه، امریکاییها در دوران شوارد نادزه با دشواریهای زیادی در گرجستان مواجه نبودند. البته در اهمیت ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک گرجستان برای امریکا نباید اغراق کرد زیرا گرجستان تنها از این جهت که امکان اتصال خطوط لوله جمهوری آذربایجان را به خاک ترکیه میسر میسازد دارای اهمیت ویژهای برای امریکا است. هر چند که این، موضوعی کماهمیت به شمار نمیرود اما وزن زیادی به گرجستان در چارچوب راهبردهای کلان امریکا نمیبخشد. با توجه به این مسئله، ابراز تمایل مکرر شوارد نادزه برای عضویت در ناتو و جلب حمایت امریکا، با پاسخهایی مناسب مواجه نشد. شوارد نادزه پس از اجلاس سال 1999 در واشنگتن اعلام کرد کشورش در پی عضویت در ناتوست (پاولیک،2000، ص 35). در همان زمان این جهتگیریها موجب شده بود که بسیاری از تحلیلگران تقویت اتحادیة گوام را بخشی از سیاستهای ایالات متحده برای جدا ساختن جمهوریهای شوروی سابق از روسیه و مهار استراتژیک این کشور تفسیر کنند. روزنامه روسی "کمرسانت" پس از امضای موافقتنامه جولای 2003 میان گوام و امریکا که متضمن کمکهایی از سوی امریکا برای مبارزه با تروریسم و پیشبرد پروژه حمل و نقل شمال- جنوب بود، تأکید کرد که اعلام توافق امریکا و گوام احتمالاً این باور را تقویت میکند که یکی از وظایف اصلی گوام نزدیک شدن به امریکاست. این روزنامه همچنین نوشت انتخاب گوام از سوی امریکا منطقی به نظر میرسد زیرا همه به خوبی میدانند که روسیه هرگز نگرش خود را نسبت به گوام تغییر نمیدهد و هر کاری برای ایجاد شکاف در آن انجام خواهد داد. کشورهای گوام در واقع به دنبال یک وزنه متقابل برای نفوذ روسیه هستند. مؤسسان گوام یعنی اوکراین و گرجستان، ایالات متحده را انتخاب کردهاند (تامسون و کونتز، 2005). این مجادلات رسانهای تنها چند ماه پیش از بروز انقلاب مخملی در گرجستان که با پشتیبانی و حمایت امریکا صورت گرفت، به وقوع پیوستند. چند ماه پیش از آن نیز شوارد نادزه به خاطر آنکه تعدادی از فرماندهان نظامی امریکا را برای سازماندهی ارتش گرجستان به خدمت گرفت مورد انتقاد شدید مسئولان امنیتی روسیه واقع شد هر چند که پوتین این موضوع را مسئله فاجعهآمیزی ندانست.
بدون تردید شوارد نادزه تلاش زیادی را به خرج داد تا روسیه و امریکا را به مرز دشمنی با خود به پیش نبرد، اما ناکارآمدی وی در عرصه سیاست داخلی او را به رهبری غیرقابل اعتماد در منطقه تبدیل کرد. برای امریکا در آستانه شروع به کار خط لوله باکو – تفلیس – جیحان آنچه بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت امنیت، انسجام و ثبات سیاسی در گرجستان بود در حالی که برای روسیه مسئله مهار جداییطلبی در چچن در اولویت قرار داشت، موضوعی که شوارد نادزه از آن در مواقعی برای نزدیکی به امریکا بهره میبرد. از اینرو هنگامی که احزاب مخالف در گرجستان مردم را در مقابل کاخ ریاست جمهوری جمع کردند، روسها علیرغم وجود شواهد فراوان مبنی بر دخالتهای امریکا در این ناآرامیها، احساس نگرانی چندانی نداشتند.
نقش امریکا در تحولات گرجستان
نقش ایالات متحده نیز در انقلاب رز گرجستان قابل ملاحظه است. امریکا که بهدنبال جای پایی برای نفوذ خود در منطقه قفقاز و تسلط بر مسیر لولههای نفت و گاز خزر به اروپا بود، پس از تجدید روابط حسنه روسیه با گرجستان، به حمایت از ساکاشویلی پرداخت و البته این کار را از طریق نهادهای وابسته به خود از جمله " موسسه آزادی ، وقف ملی برای دمکراسی و سازمانهای ماورای دریای خلق دمکراتیک و موسسه ملی دمکراتیک" اعمال نمود. امریکا و متحدین غربی آن با بهرهگیری از احساسات عمیق ملیگرایی در این کشور با کمک سفارت امریکا، شائبه تقلب انتخاباتی ادوارد شواردنادزه را در رسانههای جمعی خود پراکنده نموده و دست به بسیج مردمی زدند. در این میان، امریکا اقدام به تأمین مالی ناظرین انتخاباتی برای انجام "شمارش موازی" آرای انتخاباتی نمود و این بخشی مهم از دستگاه تبلیغاتی امریکا جهت گسترش سریع اخبار مسائل انتخاباتی بود. همچنین، یک تعداد از فعالان گروه "اپتور" که پیش از این در صربستان از سوی امریکا مورد حمایت مالی قرار گرفته بودند در مبارزه انتخاباتی ساکاشویلی نقشی مؤثر را بر عهده گرفتند. ایالات متحده که با مهندسی تغییر دمکراتیک در کشورهای کلیدی و مهم آشنا بود، تاکتیکی را که قبلاً در صربستان و بلاروس آزمایش کرده بود در صدد است که در سرتاسر خاورمیانه به اجرا گذارد (هرناندز، 2003، ص3). این تاکتیک عمدتاً از سوی دمکراتها در امریکا هدایت میشود، دمکراتهایی که بعضاً در کنگره تحت تسلط قدرت مالی جرج سوروس قرار دارند (یو، 2004).
بهطور دقیق، بحران گرجستان هنگامی آغاز شد که احزاب مخالف دولت شوارد نادزه نتایج انتخابات پارلمانی نوامبر 2003 را در این کشور مخدوش و غیرقابل قبول اعلام کردند. در این انتخابات "ائتلاف براي گرجستان نو" به رهبري ادوارد شوارد نادزه و " ائتلاف تروئيكاي گرجستان" شامل ميخاييل ساكاشويلي، زوراب ژوانيا رئيس پیشین پارلمان و "نينويورجانادزه" رئيس پارلمان (مثلث قدرت گرجستان) در مقابل يكديگر قرار گرفتند. براساس اعلام کمیسیون مرکزی انتخابات گرجستان مخالفان شوارد نادزه تنها 7 درصد آرای اخذ شده را به خود اختصاص دادند در حاليكه نظرسنجي "انستيتو جامعه باز" كه با پشتيباني "بنياد سوروس" امريكا صورت گرفته بود حاكي از پيروزي ائتلاف دوم داشت(داداندیش، 1384). با اعلام نتايج اوليه انتخابات، حدود 15 هزار نفر از افراد گروههاي مخالف به نتيجه اعتراض، و گروه حاكم و پيروز را به تقلب در انتخابات متهم كرده و از طريق "جنبش كمارا" سر به طغيان گذاشتند. آنها چند روز در مقابل ساختمانهاي دولتي از جمله رياست جمهوري تجمع كرده و مردم را به مخالفت فراخوانده و به نيروهاي ارتش و پليس گل رز ميدادند(ملكوتيان، 1387).
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: