وبلاگ رسمی علی ترکاشوند | ||
|
داستان زیبای « اثبات وجود خدا »
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت . آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید . آرایشگرگفت : من باور نمی کنم که خدا وجود دارد . مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟ آرایشگر جواب داد : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد ؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت ؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد . مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند . آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود . مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دونی چیه ! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند . آرایشگر گفت : چرا چنین حرفی میزنی ؟ من اینجا هستم ؛ من آرایشگرم . همین الآن موهای تو را کوتاه کردم . مشتری با اعتراض گفت : نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد . آرایشگر گفت : نه بابا ! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند . مشتری تأکید کرد : دقیقاً نکته همین است . خدا وجود دارد ؛ فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد . نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|