وبلاگ رسمی علی ترکاشوند | ||
|
با نام و یاد خدا
دوستان عزیز سلام.امروز داستانی از مجموع حکایت های قرآنی زیبا برای شما می گویم. روزی مردی در خانه ی امام حسن (ع) را زد. امام حسین (ع) نیز در خانه حضور داشتند. امام در را باز کردند و گفتند بفرما ای مرد کارت چیست؟ مرد گفت:ای بزرگوار تکه ای نان می خواستم تا بخورم و تا از دست صدای شکمم راحت بخوابم. امام نان را به مرد داد. مرد بسیار تشکر کرد. امام سوالی از مرد کرد و گفتند:ای مرد این کیسه ای که در دست داری چیست؟ مرد در پاسخ گفت:این را از مردی گرفتم که در باغ کار می کرد و با دستانش از نخل خرما می چید اما خرما نمی خورد و نانی از جنس سنگ می خورد. من هم بخاطر گرسنگی آنان را گرفتم اما نتوانستم حتی ذره ای از آن را بخورم. امام فرمودند: آن فرد که کارش چیدن خرماست و خوراکش نان سنگی پدر ماست. مرد سرش را به زیر انداخت و تازه متوجه شده بود آن فرد امام علی (ع) بوده است. پــایــان نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|